470 سال پیش از میلاد مسیح، در سرزمین یونان، جادوگری به دنیا آمد. پدر او مجسمهسازی سرشناس و مرفه بود و تلاشهای او باعث شد که فرزندش در دوران کودکی، از بهترین آموزشهای آن زمان برخوردار شود. درنهایت، کودک با نبوغی که داشت بهسرعت در حساب، هندسه، نجوم، ادبیات و فلسفه سرآمد ِ عصر خود شد. درون جمجمه بزرگ جادوگر مغزی زیبا و شگفتانگیز خودنمایی میکرد؛ ولی در چهره او زشتی انکارناپذیری به چشم میآمد که حتی برترین نویسندگان و مورخان آن زمان نیز از توصیفش اظهار عجز و ناتوانی کردهاند. او زشتترین مرد آتن بود با سری طاس، صورتی پهن و نامتوازن، چشمانی ریز و فرورفته و دماغی بزرگ و کوفته که لکهای بر روی آن دیده میشد. جادوگر قامتی کوتاه و اندامی شبیه به کرگدن داشت. البته این زشتیِ ظاهری هرگز باعث نشد که وی نتواند همسری برای خود برگزیند! شگفت آنکه وی با همین ظاهر رقتانگیزش نیز دو بار ازدواج کرد! او چنان دو همسر خود را به ستوه میآورد که گاه حتی در خانه را هم به رویش باز نمیکردند؛ به شکلی که مجبور میشد دوباره به میدان اصلی آتن بازگردد؛ یعنی، همانجایی که صحنه اصلی نمایش افسونگریاش بود.
جادوگر شهر آتن در دوران جوانی سرباز پیادهنظام ارتش یونان بود و در جنگها چنان رشادتی از خود نشان داده بود که به وی نشان شجاعت دادند. همه مردم یونان بهجز زنانش او را میستودند و وی را گرامی میداشتند. جادوگر همیشه در میدان اصلی شهر عدهای از جوانان را گرد هم میآورد و آنان را با جادوی کلام سحرانگیز خود افسون میکرد. آن جادوگر سقراط بود و ابزار افسونگریاش واژهها بودند! سقراط فردی پرسشگر بود و با پرسشهایش دیگران را به اندیشیدن وامیداشت. در اصل، جادوی سقراط همین بود. او انسانها را مجبور میکرد تا به سختترین کار ممکن تن دهند؛ کاری که همیشه از انجام دادن آن گریزان هستند؛ زیرا بیتردید اندیشیدن سختترین کار دنیاست و به همین دلیل، انسانها ترجیح میدهند که بهجای اندیشیدن کوهها را جابهجا کنند!
آن جادوگر سقراط بود و ابزار افسونگریاش واژهها بودند!
فرهاد عاشق از شدت عشق شیرین در کوههای بیستون سنگها را میشکست و در حسرت عشق نافرجام او اشک میریخت. اگر فرهاد بهجای کندن کوههای سنگی، تنها لحظهای در سایهسار درختی مینشست و میاندیشید، آنگاه بهراحتی درمییافت که شیرین تصمیم بسیار عاقلانهای گرفته که بهجای او، همسری خسروپرویز، پادشاه ایرانزمین را برگزیده است!
ذهن ولگرد را رام کن!
دلایل متفاوتی وجود دارد که چرا انسانها بهدرستی نمیاندیشند؛ اما مهمترین دلیل آن است که آنها بدون طرح پرسش به رویارویی و مواجهه با زندگی برمیخیزند. سقراط به بشر آموخت که پیشبرد علم و دانش و کسب آگاهی و بصیرت، دستاورد طرح پرسشهای هوشمندانه از زندگی و طبیعت است، نه خیره شدن به آنها. هنگامیکه بدون طرح پرسش به مقابله با زندگی برمیخیزیم تنها هرجومرج و آشفتگی نصیبمان میشود؛ درحالیکه پرسش به حرکت ذهن جهت میبخشد؛ زیرا ذهن آدمی بیوقفه در حال وراجی است! این ذهن حتی در خواب هم به خواب نمیرود؛ درعینحال، ولگردیهای بیحاصل او، ما را به هیچ مقصدی رهنمون نخواهد شد.
ذهن شما بهقدری توانمند است که میتواند تمامی خواستههایتان را در اختیارتان قرار دهد؛ اما تنها کلیدی که این گنجینه نهفته را در اعماق شیارهای مغزتان میگشاید همانا پرسشهای هوشمندانه شماست.
من هماکنون میخواهم پنج پرسش کلیدی زندگی را مطرح کنم. پرسشهایی که هر انسانی باید آنها را از خود بپرسد و در کمال صداقت و شجاعت به آنها پاسخی شایسته بدهد.
پرسش اول: مأموریت من در زندگی و کسبوکارم چیست؟
هر انسانی به این جهان پا میگذارد تا مأموریتی ویژه را به انجام رساند. مأموریتی که تنها از عهده او برمیآید. هر کسبوکاری نیز برای انجام دادن مأموریتی خاص به وجود میآید. شاید ما برای زندگی و کسبوکارمان هیچ مأموریتی قائل نباشیم: این طرز تفکر مانند آن است که ارتشی بدون داشتن مأموریت وارد صحنه نبرد شود! بدون تردید تصویر ارتش بدون مأموریت درصحنه نبرد، ابلهانهترین تصویری است که حتی در عالم خیال میتوان آن را تجسم کرد! شما نیز اگر مأموریتی ارزشمند برای زندگی و کسبوکارتان قائل نباشید، در حال گذراندن زندگیای ابلهانه و بیهوده هستید. در داستان «شازده کوچولو» گفتگوی جالبی وجود دارد که من همیشه از خواندنش لذت میبرم:
ـ از کدام مسیر بروم؟
ـ میخواهی به کجا بروی؟
ـ مهم نیست... فرقی نمیکند، هرکجا که شد!
ـ اگر مقصدت را نمیدانی، پس هیچ فرقی نمیکند که از کدام مسیر بروی.
شما نیز اگر بهدرستی مقصد و هدف خود را نشناسید، دیگر هیچ مسیری شمارا به هیچ کجا نمیرساند!
پرسش دوم: مشتری منو کسبوکارم کیست؟
پس از گذشت دویست هزار سال از پیدایش نژاد انسان بر روی کره زمین هنوز شخصی پیدا نشده که تمامی انسانها دوستش داشته باشند! هر انسانی دوستانی دارد که او را دوست دارند و همچنین دشمنانی که میخواهند سر به تنش نباشد! به همین ترتیب، نمیتوان هیچ محصولی را در دنیا پیدا کرد که همه خواهان آن باشند. کسانی که میکوشند «همهچیز» برای «همهکس» باشد، سرانجامشان «هیچچیز» برای «هیچکس» خواهد بود! شما هم بیدلیل توان و سرمایه ارزشمندتان را صرف دلبری از همه نکنید!
نخست دریابید که بهراستی چه کسی هستید و آنگاه در جستجوی کسانی باشید که خواهان «آن حقیقی شما» هستند. اگر در کار فروش پورشه هستید، بیدلیل به کارگران زحمتکش چشمک نزنید!
پرسش سوم: مزیت نسبی منو کسبوکارم در چیست؟
اگر انسان زیرکی باشید، بهجای تلاش بیهوده برای بهبود بخشیدن به نقطهضعفهایتان، تلاش میکنید که توانمندی یگانه و منحصربهفرد خود را بشناسید؛ آنگاه تماموقت و سرمایه خود را صرف پرورش آن میکنید. کسی اهمیتی نمیدهد که ادیسون حتی مدرسه ابتدایی راهم به پایان نرساند یا مشکل شنوایی داشت و اغلب بداخلاق و عصبی بود. همه انسانها ادیسون را تحسین میکنند؛ زیرا او برترین مخترع تاریخ بشریت است. هیچکس به چارلی چاپلین خرده نمیگیرد که چرا قامتی کوتاه داشته یا چهار بار ازدواجکرده است! زیرا او همیشه بر روی صحنه نمایش چون خورشید میدرخشید. در کسبوکار خود تا حد توان بکوشید مزیتی نسبی برای محصول خود ایجاد کنید؛ مزیتی که با آن، محصول شما از سایر محصولاتِ مشابه متمایز شود. بدون وجود چنین مزیت نسبی و ارزشمندی برای مشتریان خود، شما مجبور خواهید شد که در باتلاقی از هزاران کسبوکار مشابه دستوپا بزنید. دراینبین، شما هرچه بیشتر تقلا کنید، بیشتر فرومیروید.
پرسش چهارم: در زندگی و کسبوکارم چه نتایجی کسب کردهام؟
موشکهای هدایتشونده کروز اغلب به هدف اصابت میکنند. نه به این دلیل که آنها هرگز از مسیرشان منحرف نمیشوند، بلکه بهاینعلت که درون آنها سیستم هوشمندی تعبیهشده است. این سیستم در هرلحظه، موقعیت موشک را در مقایسه باهدف میسنجد. در این میان، اگر انحرافی رخداده باشد، سیستم بهسرعت آن را تصحیح میکند تا موشک در مسیر درست قرار گیرد.
شما باید در زندگی خود، پیوسته نتایج بهدستآمده را ارزیابی کنید و موقعیت خود را در مقایسه باهدفتان بسنجید. در غیر این صورت، روزی از خواب بیدار میشوید و میبینید که فرسنگها با رؤیای خود فاصلهدارید و دیگر هم فرصتی باقیمانده که اشتباهات خود را جبران کنید!
پرسش پنجم: طرح و نقشه من برای رسیدن به اهدافم در زندگی و کسبوکار چیست؟
شما باید از محل کنونی خود بهجایی برسید که آرزوی آن را در سر میپرورانید. شاید بگوید که من هدف و مقصد خود را بهدرستی شناختهام؛ حتی در این صورت هم شما به نقشه راه نیاز دارید. نقشهای که قدمبهقدم شمارا تا مقصد راهنمایی کند؛ زیرا بدون نقشه و طرحی دقیق برای رسیدن به هدف، تلاشهای شما حاصلی جز خستگی و فرسودگی به ارمغان نخواهد آورد.
همرازم، اکنون دیگر نوبت شماست! پنج برگه کاغذ بردارید و بالای هر صفحه یکی از این پرسشها را بنویسید. آنگاه بکوشید که هرروز ذهن خود را با یکی از این پرسشها به چالش بکشید و تا زمانی که پاسخ مناسبی برای آنها پیدا نکردهاید حتی لحظهای آرام و قرار نگیرید. بدون شک، شما با یافتن پاسخی برای این پرسشها آنچنان کسبوکار و زندگی خود را دگرگون میکنید که درنهایت، مانند خورشیدی فروزان در آسمان خواهید درخشید.
نویسنده: محمدرضا بیات سرمدی
منبع: raaz-magazine